گزارشی درباره‌ی نیکلای گوگول، نویسنده روس و دنبال کردن ردپای او بر ادبیات جهان و ایران

یاغی خطرناک روسیه

35
0

«ما همه از زیر شنل گوگول بیرون آمده‌ایم»؛ این جمله‌ای است که داستایفسکی در وصف گوگول و ادبیات پس از او می‌گوید. اما گوگول که بود و چه تأثیری بر ادبیات روسیه گذاشت؟ چگونه است که نویسندگان بنام روس، نوشته‌ها و داستان‌های خودرا وام‌دار در محور گوگول ‌بودن می‌دانند؟

تأثیرگذاری‌ای‌ که محدود به روسیه نشد؛ مرز‌ها را درنوردید و در فاخرترین آثار نویسندگان نیمه دوم قرن نوزدهم نیز دیده شد.

نیکلای گوگول که بود؟

نیکلای واسیلیِویچ گوگول، نویسنده‌ی روس و بنیان‌گذار سبک رئالیسم انتقادی در روسیه، اهل ایالت پولتاوا، واقع در اوکراین امروزی، و از خانواده‌ی زمین‌دار متوسطی بود. او نوشتن را از دبیرستان آغاز کرد امّا در آن سن هنوز نویسندگی را به طور جدی دنبال نمی‌کرد. گوگول نوجوان، در آن سن رؤیای نقل مکان به پترزبورگ و دست و پا کردن شغلی دولتی، به خصوص مشاغل حقوقی را در سر می‌پروراند. او بعد از دبیرستان به پترزبورگ رفت و پس از چند تجربه‌ی کوتاه در حیطه کارمندی ساده و رو‌به‌روشدن با فساد سیستماتیک و نظام امتیازمحور، از کار کردن صرف‌نظر کرد. اما همین تجربه‌‌های کاری کوچک در ادارات، زمینه‌ی پی‌ریزی شاهکار‌هایش را در ادبیات روسیه فراهم آورد.

گوگول؛ شاعرِ زندگیِ حقیقی

گوگول، داستان‌نویسی معترض که نقد، سلاحش و طنز مهارتش بود. او بی‌پروا توصیف می‌کرد؛ از رمانتیسم و ایده‌آل‌گرایی پیشین گذر کرد و با نگاه رئالیستی‌ای که داشت، جانی به پیکر ادبیات روسیه بخشید؛ ادبیاتی که پیش از او پوچ، محدود به تصنیف‌ها و اشعار کلیسایی و مذهبی بود که نزد عامه، مقبولیت نداشت و عنصر زندگی در آن دیده نمی‌شد. او ایده‌ای از روسیه در سر داشت و می‌خواست ایده‌آلی خلق کند ولی اجازه نمی‌داد که این ایده‌ها چشم‌های او را بر روی واقعیت کنونی ببندد و قلم او را به توصیفاتی غیر‌واقعی از جامعه، مزین کند. او راه رسیدن به همین ایده‌آل را توصیف هر آنچه که هست می‌دانست، زیرا این آگاهی از واقعیت و پذیرفتن آن است که موجبات تغییر را فراهم می‌کند. به قول کافکا: «کتاب باید تیشه‌ای باشد به دریای یخ‌زده‌ی درون ما». گوگول، نگاه و سبک سنتی حاکم بر ادبیات روسیه را می‌شکند، سیاه و سفید بودن در ادبیات او معنایی ندارد، شخصیت‌های اصلی داستان‌هایش سویه‌های اسطوره‌ای و قهرمانی ندارند و لزوماً از لحاظ شخصیتی برتر از عامه مردم نیستند. گوگول انسان‌ها را همانطور که هستند، می‌بیند و خیابان‌ها را همانطور که هست، توصیف می‌کند. به قول بلینسکی: «داستان های گوگول کمدی سرگرم کننده‌ای است که با هیچ‌و‌پوچ شروع می‌شود و با هیچ‌و‌پوچ ادامه می‌یابد و به اشک ختم می‌شود و در پایان، زندگی نام می‌گیرد».

نویسنده‌ای زیر خاکستر

گوگول در جایی نوشت: «من در نمایشنامه‌ی بازرس کل، عزمم را جزم کردم تا تمام پلشتی‌های روسیه را در توده‌ای گرد آورم و یکباره همه‌شان را به تمسخر بگیرم» او بعد از اینکه بازرس‌ کل، در سال 1836 بر روی صحنه رفت و موفقیت‌های زیادی را به همراه داشت، گفت: «حالا که قرار است بخندید، بهتر است به صدای بلند و به آن‌چه سزاوار استهزاست بخندید». اقبال عمومی به این نقد تلفیق‌شده با طنزِ سیاه در جامعه‌ی روسیه همیشگی نبود. درباره‌ی کارهای گوگول همواره بحث می‌شد، به‌خصوص از این حیث که او با لحنی طنز به افشای کاستی‌های دولت روسیه، اشراف و روحانیون می‌پرداخت و مورد انتقاد دهقانان و مردم عادی قرار می‌گرفت و تا جایی پیش رفت که به گوگول لقب «یاغی خطرناک» را دادند. داستان‌های او بعضاً سانسور می‌شد و تحت نظارت رژیم تزاری قرار می‌گرفت؛ بازرس کل هم از این قاعده مستثنی نبود ولی توانست با دخالت خود نیکلای‌ اول از زیر تیغ سانسور جان سالم به در برد.

رئالیسم انتقادی طنزآلود؛ آغازگر تأثیرگذاری گوگول

دیمیتری میرسکی، بزرگترین مورخ ادبی و منتقد روسیه، گوگول را از لحاظ خلاقیت، هم‌تراز شکسپیر و حتی بالاتر از او می‌داند؛ زیرا همانطور که شکسپیر طبقه اشراف را می‌شناخت، گوگول طبقه متوسط را می‌شناسد. شناخت او از طبقه متوسط جامعه و به خصوص کارمندان ادارات دولتی و توصیف آن‌ها با نگاهی انتقادی در ادبیات روسیه، پدیده‌ای نو محسوب می‌شد. رئالیسم انتقادی در قالب داستان کوتاه با چاشنی طنز، فراتر از زمانه خودش پیش رفت، به «عصر طلایی» ادبیات روسیه در نیمه دوم قرن نوزدهم رسید و الهام بخش نویسندگانی چون داستایفسکی، تورگنیف، چخوف و تولستوی شد. مضامینی چون تنش بین فرد و جامعه، مسائل هویتی و پیامد‌های بوروکراسی، مقدمه‌ای برکارهای داستایفسکی و حتی فراتر از ادبیات روسیه، بر کارهای فرانتس کافکای آلمانی شد. ناباکوف در سخنرانی‌اش به نام «مسخ» درباره پیوند بین کافکا و گوگول توضیح می‌دهد: «در کافکا و گوگول شخصیت‌های اصلی پوچ به دنیای پوچ اطرافشان تعلق دارند اما به طرز رقت‌انگیزی سعی می‌کنند که از این دنیا نجات پیدا کنند و به دنیاي انسان‌ها وارد شوند و در ناامیدی می‌میرند».

ردپای گوگول در ایران

پرواضح است که ادبیات ایران از این تأثیرپذیری، با به‌وجود آمدن امکان آشنایی با فرهنگ غرب از طریق اعزام دانشجویان به اروپا، رواج روزنامه نگاری و ورود صنعت چاپ مستثنی نبوده است. میرزا فتحعلی خان آخوندزاده که به او لقب گوگول قفقاز را می‌دهند، به سبب آشنایی با ادبیات روس و سنت‌های تفکر انقلابی در روسیه، رئالیسم انتقادی را در آثار خود پیاده کرد؛ محمدعلی جمالزاده نیز سعی داشت طنزش به سمت موعظه يا نصيحت پيش نرود، چرا كه از نظر او نقد طنزآميز بايد آموزش‌دهنده باشد.

شاید تأثیرپذیری نویسندگان روسی از گوگول را بتوان از لحاظ گستردگی، به تأثیر صادق هدایت بر ادبیات ایران تشبیه کرد. محمود دولت آبادی درباره هدایت همان چیزی را می‌گوید که داستایفسکی درباره گوگول گفته بود: «ما همه از تاریکخانه هدایت بیرون آمده‌ایم… هدایت همیشه اکنونی است. تا وقتی که مناسبات اجتماعی همین باشد که هست، هدایت همیشه نویسنده روز است. شاید به همین علت هم هست که در دوره‌ی پهلوی آثارش ممنوع بود، هنوز هم ممنوع است».

همیشگی بودن

کم‌تر کسی پیدا می‌شود که هنگام خواندن نوشته‌های گوگول با شخصیت‌های آن همذات‌پنداری نکند؛ انگار که سال‌هاست این شخصیت‌ها را می‌شناسد و با آن‌ها زندگی کرده است.

سوژه‌های داستان‌های گوگول تنها متعلق به نیمه اول قرن نوزدهم روسیه نیستند و درواقع همین بی‌مکانی و بی‌زمانی است که خواننده را تا این حد به اثر نزدیک می‌کند. یعنی کسی پیدا نمی‌شود که تا به حال نظیر آکاکی آکاکیوچِ شنل را در زندگی خود ندیده باشد یا روحیه طمع‌ورز و بلند‌پروازانه چیچیکوفِ نفوس مرده را در خودش یا اطرافیانش مشاهده نکرده باشد.

شاید این جمله چرنیشفسکی، منتقد ادبی و نویسنده روس، بر سر مزار گوگول توصیف درستی از او تأثیرش بر ادبیات باشد: «تو ای شهید افکار رنج‌آور و الهامات بزرگ، هرقدر هم که اشتباهاتت بزرگ بوده باشد، باز تو شریف‌ترین فرزندان روسیه بودی و خدماتت به میهن فراتر از آن است که بتوان سنجید و بر آن ارج نهاد».

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *