به گزارش آثاروما، موسسه فرهنگی، رسانهای پانوراما سهشنبه، ۱۰ مرداد ۱۴۰۲، نشستی با عنوان «صنعت شهرت در سینمای ایران» منتشر کرد که گزارش مختصر آن را در این لینک میتوانید بخوانید. این متن، گزارش کامل و تشریحی سخنان مهمانان این نشست است که در پاسخ به درخواستهای متعدد مخاطبان و برای امکانپذیری قضاوت منصفانهتر درباره آنچه روی داد، منتشر میشود. در ابتدای این نشست امین مبینی، مجری برنامه به توضیحاتی درباره موضوع نشست و ارتباط مهمانان با موضوع پرداخت و بهانه برگزاری این نشست را تحلیل رفتارهای سلبریتیها در جامعه ایرانی و اقبال مخاطب تودهای به محتوای زرد به بهانه وایرالشدن ویدئوهایی از مراسم ازدواج دو بازیگر مطرح سینما عنوان کرد. مجری برنامه پس از معرفی مهمانان، از رضا کیانیان خواست آغازگر بحث باشد. آنچه در ادامه میخوانید متن کامل سخنان این سه مهمان است. با این توضیح که مطالبی که در [] آمده است، توضیحات خبرنگار آثاروماست. همچنین متن، بدون آنکه در محتوای آن دخل و تصرفی شود، برای وضوح بیشتر اندکی به لحاظ زبانی ویرایش شده است.
کیانیان: من با ایشان شرط کردم که نمیخواهم راجعبه ازدواج این و آن صحبت کنم و شما هم گفتید باشد اما حالا گفتید به بهانه این و آن. خب خودشان را دعوت میکردید که چطور ازدواج کردهاند و بعد چه کارهایی کردهاند.
مجری: نه ما نمیخواهیم درباره این موضوع صحبت کنیم.
کیانیان: پس چرا مطرح میکنید؟ این سایه میاندازد روی بحثت.
مجری: درباره کلیت موضوع چون شما تجربهای داشتید درباره…
کیانیان: [با لبخندی پاسخ میدهد] در ازدواج من یکبار تجربه داشتهام. [حضار هم میخندند] ازدواج دوتا سلبریتی میشود مثل روزنامههای زرد.
مجری: نه ما اصلا نمیخواهیم امروز درباره این موضوع صحبت کنیم.
کیانیان: چون قرار نبود بگویی من هم گفتم. چون میشود مثل غیبت خالهزنکها. من میخواهم از آقای دکتر خویی خواهش کنم ایشان صحبت کنند چون ایشان به شکل علمیتری میتوانند مسئله را باز کنند؛ چون بحث من بیشتر شهودی است و بحث ایشان علمی است.
خویی: فرقی نمیکند. هرجور صلاح است. [به سمت یزدانیخرم برمیگردد و میپرسد] میخواهید شما بفرمایید؟
یزدانیخرم: نه آقا. بفرمایید شما راحت باشید. بالاخره شما آکادمیسین هستید.
خویی: [عذرخواهی میکند و بحثش را آغاز میکند] من راجعبه مفهوم سلبریتی صحبتم را از اینجا شروع میکنم که به تعریفی نسبت به مفهوم سلبریتی برسیم و ببینیم آیا بر اساس این تعریف میتوانیم شرایط زمینهای خودمان را تحلیل کنیم یا نه؛ یعنی وضعیت کسانی را که به عنوان سلبریتی معروف هستند و سلبریتی خوانده میشوند، در زمینه جامعه کنونی میتوانیم بررسی کنیم یا نه؟
من یک میانجی اصلی برای تعریف سلبریتی دارم و آن، فرهنگ سلبریتی است. سوال این است که فرهنگ سلبریتی چیست؟ فرهنگ سلبریتی در واقع فکر میکنم آن چیزی است که وارد عرف عام شده است… یعنی مجموعهای از اعمال عرفی است که افراد درون روابط زندگی روزمرهشان و مراوداتشان این اعمال را (و سخنگفتن هم بخشی از این اعمال است) انجام میدهند و ارجاع اصلی این اعمال به یک فرد سلبریتی یا یک سریال، فیلم یا چیزی معروفشده و مشهورشده است. به نظرم اگر این مثال را بزنم خیلی واضحتر میشود: مثال [خلق واژه] «پاچهخواری» یکی از نمودهای بارز فرهنگ سلبریتی است که وارد امر فرهنگی ما شده است.
تفاوت فرهنگ سلبریتی با امر فرهنگی در میزان یادآوری است. ما یک فرهنگ سلبریتی داریم که دورهای است و میگذرد و تمام میشود. زودگذر است. دورههایی است که افرادی با حرکاتی، واژگانی یا هرچیزی معروف میشوند و بعد این دوره تمام میشود و دوره دیگری شروع میشود. اگرچه فرهنگ سلبریتی میتواند به امر فرهنگی بدل شود، به این معنا که در خاطرهها باقی بماند مثل همین مثالی که زدم. بر این مبنا سلبریتی خودش نمادی سمبولیک میشود از … هویت جمعی. یعنی من یک Collective Identity دارم که سلبریتی نماد آن میشود؛ چون مورد اقبال و مورد رجوع قرار گرفته است. لذا اینجا سوال اصلی این میشود که من چه نوع Collective Identity دارم که نتیجه و نماد این هویت جمعی، سلبریتی مشخص و معلومی یا مجموعهای از سلبریتیهاست.
حالا این هویت جمعی میتواند از سطح گروهها شروع بشود و به سطح یک «ما»ی کلی برسد. گروهها یعنی هویتهایی که در تضاد با همدیگر خود را تعریف میکنند به لحاظ گروهی یا «ما»ی کلی که خود را در تضاد با یک «دیگری» کلی تعریف میکند. مثلا فرض کنید که چه میدانم… ما جامعهشناسان سلبریتی خودمان را داریم ولی در همین حوزه، گروه و سطح جامعهشناسی سلبریتی است و فراتر از آن نیست. این سلبریتی خود را در تضاد با آدمهایی تعریف میکند که احتمالا آنها را ناآگاه میخواند… احتمالا واجد ارزش هویتی یا معنایی خاصی نمیداند و در تضاد با آنها خود را در جایگاه سلبریتی قرار میدهد یا یک «ما»ی جمعی میسازد و این «ما»ی جمعی را در مقابل یک «دیگری» جمعی قرار میدهد. مثل «مای ایرانی» در مقابل «دیگری غیرایرانی». توجه بکنید به عباراتی که از مجریهای تلویزیون شنیدهاید. جلوتر هم توضیح خواهم داد که مجریهای تلویزیون نماد «صنعت فرهنگ» هستند اما از عباراتی مثل «ما ایرانیها» و «ما مردم ایران» [صحبت میکنند]. میدانیم که این «ما» هیچوقت وجود ندارد. ما هیچوقت نمیتوانیم اشتراکی را پیدا کنیم که بر مبنای آن بتوانیم «ما»ی جمعی را تعریف کنیم؛ غیر از ملیت. غیر از ملیت هیچگونه اشتراکی را نمیتوان پیدا کرد که در عرصه مثلا ۸۵ میلیون و در عرصه کل ایران ومهاجرین چیز مشترکی باشد که من بتوانم به آن بگویم این شاخصی از «ما»ی جمعی است. این را در نظر داشته باشید. جلوتر به آن برمیگردم. منتهی سلبریتی خودش یک سطح زیباییشناسی دارد که این سطح زیباییشناسی مورد اقبال و توجه است. در همین سطح زیباییشناسی هم مسئله ما و دیگری خیلی اهمیت دارد. کمی نگاه کنید به استنداپکمدیهای معروفشده حتی در ایران. در عرصه جهانی هم همین است. آن چیزهایی که مورد اقبال واقع میشود، همیشه یک «ما» در مقابل یک دیگری است. مثلا فرض کنید بچه شهر ری در مقابل بچه تهران. بچهای که فرض کنید ازدواج نکرده در مقابل کسانی که ازدواج کردهاند. این نسبت همواره توضیح داده میشود. سلبریتی بُعدی سمبولیک دارد که در واقع برانگیزاننده عواطف است که این را جلوتر توضیح میدهم و سلبریتی کارکردی اجتماعی برای قدرت دارد.
در نتیجهی این سه مورد که من تلاش میکنم در طول عرایضم اگر خیلی طولانی نشود، هرکدام را توضیح بدهم من سلبریتی را در شمایل کالای سرمایهداری نمیبینم. یعنی به نظرم نمیرسد که سلبریتی یک کالای سرمایهداری است که به وجود آمده و به مصرف میرسد. حالا شما به جای سرمایهداری هر معرفت نمادین دیگری هم میتوانید بگذارید که قدرت داشته باشد. یک وقت است که من میگویم سرمایهداری در عرصه جهانی و وقتی است که از سرمایهداری زمینهای لوکال خودمان صحبت میکنم؛ بنابراین هرنوع معرفتی را میشود جای سرمایهداری گذاشت. در واقع واقعیتی نمادین را ارائه میدهد از یک تخاصم با یک تضاد پذیرفتهشده درون جامعه. این تخاصم را برایتان توضیح میدهم به دو شکل: یک تخاصم فیک و قلابی و یک تخاصم اصلی.
تخاصم فیک و قلابی زمانی است که من خودم دیگریام را تعیین میکنم. میگویم دیگری من این است و این شاخصها و ويژگیها را دارد و من برای اینکه او نباشم، اینم. این تخاصم در ساحت معنایی میدانیم که دو نیروی متخاصم هیچ تفاوتی با همدیگر ندارند. مثال قابل فهم آن برنامههای تلنتشو است؛ به صورت خاص عصر جدید. عصر جدید و تلنتشوهای دیگری که مداحان و اینها هم درگیرشان شدهاند، ادعا دارند که ما چیزی داریم که اینها ندارند: من ایرانیام، من اسلامیام، زن روی استیج من نمیخواند، من رقص ندارم روی استیجم. بنابراین با تمام این ویژگیها ادعا میکند که من فرمی را به وجود آوردهام که در مقابل فرم غربی تلنتشو قرار میگیرد اما کمی به سطح معنایی برویم. ببینیم این تلنتشوها اساسا چه معنایی را بازنمایی میکنند. ادبیات زیادی راجعبه تلنتشوها وجود دارد و یک سرچ دمدستی بکنید به یک ادبیات خوبی میرسید. از این یارو ChatGPT هم سوال کنید به چیز خوبی میرسید. به این معنا که معنای اصلیای که از خلال برنامههای تلنتشو بازنمایی میشود، معانیای در مواجهه با این مقولات هستند که موفقیت فردی در واقع مستلزم داشتن یک نبوغ فردی است. ثروت پس از موفقیت خواهد آمد. موفقیت آن چیزی است که به عنوان شناختهشدن در نظر گرفته میشود. تو شناخته بشوی موفق خواهی بود. اگر شناخته نشوی، موفق نخواهی بود. ببینید پترنهای ثابتی وجود دارد. مثلا فرض کنید این سوال از شرکتکنندگان تلنتشو که آقا بعد از قسمت اولی که تو آمدی برنامهات را اجرا کردی چه اتفاقی برایت افتاد؟ و همگی میگویند زندگی من زیر و رو شد، شناخته شدم و مسیر زندگیام عوض شد. من مخاطب حسرت این را میخورم که این صدا و حرکتش بهتر از من نیست و من میتوانم خوشگلتر از این ژیمناستیک کنم اما او موفق است و من نیستم. چرا؟ چرا که او شناخته شده و من شناختهشده نیستم.
این تعریفی که من از سلبریتی ارائه دادم و دستهبندیهایش را خدمتتان عرض میکنم، بر مبنای فرد سلبریتی نیست. من به افراد هیچکاری ندارم. فرد سلبریتی یا تحلیل فردی بر اساس نبوغ او، کیش شخصیت او و یا استعداد او من هیچ کاری به اینها ندارم بلکه سلبریتی را در معنایی میفهمم که نویسنده آن کتاب میفهمد [به کتاب «تمایز» نوشته پیر بوردیو در کتابخانه روبهرویش اشاره میکند]. نویسنده کتاب «تمایز»، پیر بوردیو. او در واقع از چهار نوع «سرمایه» صحبت میکند. سرمایه اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و نمادین و استدلال میکند که جایگاه هرکسی در میدان و فیلدی که کار میکند، مجموعهای از این سرمایههاست. مثلا در فیلد آکادمیک فرض کنید یکی سرمایه اقتصادی بالایی داشته باشد. طرح و پروژه بگیرد یا هرچیز دیگری. یکی دیگر ممکن است [سرمایه اقتصادی] کمتری داشته باشد منتهی سرمایه اجتماعی بالاتری داشته باشد و استاد محبوبتری داشته باشد. یکی دیگر فقط سرمایه اجتماعی دانشجویانش را داشته باشد و سرمایه نمادینی آن بیرون نداشته باشد. یکی سرمایه نمادینی داشته باشد و از هرکسی بپرسید جامعهشناس خوب کیست، بگوید او.
اما در روزگار مدرنیته متأخر به خصوص بعد از فراگیری سوشال مدیا به نظر میرسد که سرمایه نمادین را میشود با یک چیز دیگر به نام سرمایه شهرت عوض کرد. شهرت را به عنوان یک سرمایه [باید] در نظر بگیرم که سطوح مختلفی دارد و صفر و یکی نیست. یعنی در ساحات مختلف سطوح متفاوتی دارد. من نمیتوانم بگویم یکی سلبریتی است و آن یکی سلبریتی نیست. یک آدمی مشهور است و یک آدمی مشهور نیست. من از سرمایه شهرت او صحبت میکنم نه اینکه در چه سطح و ساحتی او سلبریتی است.
بنابراین بر اساس منطق سرمایهدیدن شهرت برمیگردیم به همان استدلالهایی که بوردیو نسبت به سرمایه میکند که اصلیترینشان «امکان تبدیل سرمایه» است. یعنی افراد میتوانند سرمایههایشان را به سرمایههای دیگری بدل کنند. نه اینکه میتوانند؛ اساسا در ریختار میدانی که درون آن کنش انجام میدهند، آنها را به این امر وا میدارد که سرمایههایشان را به همدیگر تبدیل کنند. سرمایه اجتماعی را میتوان به سرمایه اقتصادی بدل کرد. مثال خیلی سادهاش این است که سر ماه رسیده و من اجارهخانه ندارم. میبینم میتوانم از کسی قرض بگیرم و اجارهخانه را بدهم. این تبدیل سرمایه اجتماعی به سرمایه اقتصادی است و و و… . حالا سوال اصلی برای من اینجا این میشود که سرمایه شهرت چگونه تبدیل میشود؟ به چه چیزی تبدیل میشود؟ و چگونه این تبدیل در روزگار کنونی و شرایط کنونی که ما درونش قرار داریم انجام میپذیرد.
سرمایه شهرت در واقع ناشی از دو چیز است: یکی دیدپذیری و دیگری شناختهشدن. شناختهشدن همان سرمایه اجتماعی است که برویم در خیابان چه کسانی ما را میشناسند. آیا تمامی «این مردم نازنین» [به عنوان کتابی که رضا کیانیان نویسندهاش است، اشاره میکند و نگاهی هم به او میاندازد] من را میشناسند؟ دیدپذیری همین چیزی است که دوستمان [مجری برنامه] گفته است. طرف ازدواج میکند چقدر دیده میشود. طرف اکتی انجام میدهد یا صحبتی میکند؛ حتی علیرغم میل باطنیاش. حتی بر اساس منطق همین پاپاراتزیها و اینها چقدر دیده میشود، این سرمایه شهرتش را بالا میبرد.
سرمایه شهرت بیش از هرچیزی به سرمایه اقتصادی بدل میشود. یعنی سرمایه شهرت که ناشی از دیدپذیری و شناختهشدن است، بیش از هرچیزی تبدیل به سرمایه اقتصادی میشود. حالا این تبدیل به سرمایه اقتصادیشدن در واقع دو سوال را برمیانگیزاند. یکی اینکه چه ارزش مازادی برای شخص سلبریتی به وجود میآورد؟ (چون هر تبدیل سرمایهای یعنی ما به دنبال ارزش مازادیم. اگر ارزش مازادی حاصل نشود، اساسا تبدیل سرمایه کاری منطقی به نظر نمیرسد). دو اینکه نرخ اکسچنج و این تبدیل سرمایه چقدر است و چگونه عمل میکند. در کیس اول، سلبریتی ارزشی دارد مبتنی بر فیلدی که درون آن کار میکند. آیا مثلا یک نوازنده یا یک خواننده تکنیک خاصی دارد؟ درست میخواند یا فالش نمیخواند؟ نمیدانم شعرش قابل دفاع است؟ یا هرچیز دیگری. این سرمایهای است که او دارد. منتهی سرمایه مازاد سلبریتی را ما برای او فراهم میآوریم.
سرمایه مازاد در منطق سرمایهداری، بچههایی که در کلاس من بودهاند میدانند که ما نهتنها سرمایهداری هستیم که بلکه یک تایپآیدیایی از سرمایهداری رانتی هستیم؛ خصوصا در شرایط کنونی. در منطق سرمایهداری، ارزش مازاد از بهرهکشی حاصل میشود. بهرهکشی یعنی اینکه یک نفر کاری انجام بدهد و سود آن کار را کسی دیگر ببرد. ارزش مازاد سلبریتی عمدتا از بهرهکشی از طبقه متوسط حاصل میشود. زمان من و شما در چرخیدن در سوشالمدیا، صحبتکردن راجعبه سلبریتی در موضوعات مختلف مثل اینکه ازدواج کرده، این کار را کرده، آن کار را کرده… [صرف میشود]. تمامی اینها وقتی است که ما میگذاریم و کاری است که ما میکنیم و ارزش مازادی است که سلبریتی حاصل میکند.
بنابراین در این منطق در واقع این بهرهکشی از به نوعی طبقه متوسط است که ارزش مازاد برای سلبریتی حاصل میکند که این عبارتی دارد و به آن میگویند Emotional Labour یا «کار عاطفی». کار عاطفی دقیقا همین معنا را دارد که ارزش مازادی حاصل میکند برای کسی که اساسا من ممکن است ندانم برای او ارزش مازادی حاصل میشود یا بگویم «آخی! ایرادی ندارد. من دوستش دارم و برایش ارزش مازاد درست میکنم».
میرویم سراغ نرخ اکسچنج یا نرخ تبدیل سرمایه شهرت به سرمایه اقتصادی. تعیینکننده این نرخ در واقع مشروعیت میدانی است که آن سرمایه در آن تبدیل میشود. یعنی من شهرت دارم و میخواهم سرمایه شهرتم را به سرمایه اقتصادی تبدیل کنم؛ آیا در فیلم و سریالی بازی میکنم که منابع مالی آن و قدرت فرارسانهای آن مشروعیت دارد یا ندارد. خیلی وقتها اینها هم کشفشدنی است و ظاهر و علنی نیست. مثل خیلی از پروژهها. قطعا آقای کیانیان خیلی بیشتر از من میدانند؛ پروژههایی که از یک قدرت فراسرمایهای نامشروع ارزش اقتصادی میگیرد.
بنابراین هرچقدر نرخ این تبدیل سرمایه بالاتر باشد، ارزش مازاد بالاتر است و نهایتا تبدیل سرمایه میارزد. هرچقدر بالعکس، تبدیل سرمایه نمیصرفد. اینجا در واقع یک قاعده اجبار برای تبدیل سرمایه است. مثل اینکه من سرمایه و پولی دارم. هیچکس آن را از من نمیگیرد که در کاری بگذارد. بنابراین خودم باید به دنبال سرمایه بروم و خودم را پروموت کنم. این دلیلی است که شما میبینید سلبریتیها از پلتفرمی به پلتفرم دیگر مهاجرت میکنند. مثلا فرض کنید که دورهای بود قبل از شهریور ۱۴۰۱. من قشنگ به یاد دارم که در سال ۱۴۰۰ با تعدادی سلبریتی مواجه بودم که از اینجا به آنجا میرفتند و از آنجا به اینجا. از جوکر به خندوانه میرفتند. از خنداونه به مافیا. از مافیا به بفرمایید شام. بعد میرفتند تاکشوی شهاب حسینی. از تاکشوی شهاب حسینی میرفتند تاکشوی پژمان جمشیدی. این تولید ارزش مازاد با پرزنتکردن خود است.
اما مسئله اصلی در اینجا این است که تبدیل سرمایه شهرت به سرمایه اقتصادی لاجرم در سطح اقتصادی باقی نمیماند. به این خاطر که گردش اقتصادی در جوامعی مثل جامعه ما فقط اقتصادی نیست. همواره درجوامعی مثل جامعه ما گردش اقتصادی در بدنه جوامع به نحوی است که برای مالکین کنونی ارزش مازاد حاصل کند و نه دیگری. یعنی گردش سرمایه در بدنه اجتماعی گردش طبیعی نیست؛ حتی اگر بازار آزاد را ایدهآل و سرمایهداری آزاد را ایدهآل بدانیم، ما آن هم نیستیم؛ چون گردش سرمایه درون بدنه ما به نحوی اتفاق میافتد که دارد برای مالکین مشخصی انباشت حاصل میکند. هرکسی نمیتواند وارد آن سطح انباشت شود. اصلیترین چیزی که آن بالا وجود دارد رانت است و خب زمانی که رانت را هرکسی ندارد، هرکسی هم نمیتواند… و در اینجاست که وقتی من سرمایه شهرت را به سرمایه اقتصادی بدل میکنم، پولی که به دستم میآید حامل معناست. چون من دارم گردش مشخصی را پیش میبرم که برای گروه مشخصی انباشت حاصل میکند. من نمیتوانم صرفا این تبدیل سرمایه شهرت به سرمایه اقتصادی را بگویم در سطح اقتصادی باقی میماند؛ بلکه لاجرم وارد سطح اقتصاد سیاسی میشود.
اقتصاد سیاسی جایی است که من اقتصاد را به عنوان زیربنا دارم با هر قدرتی که متصور شوید و اموری مثل ایدئولوژی، فرهنگ و سیاست تبدیل میشود به امر اقتصاد سیاسی. یعنی گرهخوردن اینها با هم. زمانی که من سرمایه شهرت را به سرمایه اقتصادی بدل میکنم، لاجرم یک ایدئولوژی را تایید کردهام. لامحاله یک نوعی از فرهنگ را تصدیق کردهام. من از اینجا میگذرم چون ممکن است طولانی شود و میروم سراغ…
کیانیان: [کلام خویی را قطع میکند و میگوید] من میتوانم چندتا سوال از شما بپرسم؟
خویی: بله حتما. من خوشحال میشوم.
کیانیان: معنی سلبریتی را شما نگفتید. در یک جمله بگویید.
خویی: یک مقدارجلو برویم. من یک معنی برایش ندارم.
کیانیان: خب سه معنی، چهار معنی تا بدانیم وقتی میگوییم سلبریتی راجعبه چه حرف میزنیم.
خویی: من الآن میروم سراغ دستهبندیها.
کیانیان: یک چیز دیگر اینکه آن «پاچهخواری» که اولش گفتیدچه ربطی به سلبریتی دارد؟
خویی: چون محل ارجاع است. در آن سریال مهران مدیری. از آنجا ساطع شده و وارد فرهنگ عام شده است. خود کلمه نه چیزش. [سپس بحث خود را ادامه میدهد] من پنج دسته آدم مشهور را مورد نظر دارم. به نظر میرسد اگر بخواهیم تعریف جامع و مانعی از افراد مشهور و سلبریتی ارائه بدهیم، بالاخره در یکی از این پنج دسته قرار میگیرند. یکی سلبریتیهای صنعت فرهنگ هستند. یعنی سلبریتیهایی که برای آنها هزینه میشود که آنها بزرگ بشوند بهعنوان سوژه ایدهآل منطق موجود.
یزدانیخرم: [که از ابتدای جلسه تا این لحظه سر به زیر داشته و بهندرت به مخاطبان یا سخنرانان نگاهی انداخته و نمیدانیم این از سر تعمق و تمرکز است یا سر رفتن حوصلهاش] ببخشید کی این کار را میکند؟ یعنی دولت این کار را میکند؟
خویی: نه…
یزدانیخرم: [صدایش را بالاتر میبرد] شما خیلی انتزاعی حرف میزنید. تمام صحبتهایتان تا اینجا نه فکت تاریخی دارد… ببخشید. فکر میکنم بحث دربگیرد. مشکل جامعهشناسی ایرانی این است که کماکان صدسال است که مارکسیست است و هیچ گفتمان تازهای هم به وجود نیاورده است. کلمه سرمایه را هم از شما بگیرند کلا جلسه تمام میشود. ببخشید من خیلی رکم. کی این کار را میکند؟
خویی: عرض میکنم خدمتتان. مثلا فرض بکنید یکی از انواع سلبریتی، سلبریتی فیلد است؛ یعنی سلبریتی میدان مشخص…
یزدانیخرم: [کلام خویی را قطع میکند] بوردیو را ول کنید.
خویی: [توجهی نمیکند و ادامه میدهد] … سلبریتی میدان مشخصی هستند. مثلا در میدان قصهنویسی در ایران میبینیم که چه اتفاقی افتاده در میدان قصهنویسی در ایران. میبینیم که آقای گلستان یکهو با یک مصاحبهای و با پروموتشدن بیبیسی فارسی از جایگاه ادبی که دارد در جایگاه قضاوتگر قرار میگیرد. همهچیز را قضاوت میکند. جلال آلاحمد اینجوری بود، گلشیری اونجوری بود. فلان اینجوری بود. مراحل سلبریتیسازی است دیگر. در مرحله بعدی بر اساس منطقی که او پروموت میکند، من دنبال سلبریتی میگردم. چرا؟ آقای گلستان… .
کیانیان: [کلام خویی را قطع میکند و میگوید] خیلی عذرخواهی میکنم…
خویی: [با صدایی بلندتر نسبتا فریاد میزند] یک لحظه…
کیانیان: [ادامه میدهد] اگر لطف کنید یک معنی از سلبریتی بدهید ممنون میشوم.
خویی: [با برافروختگی] آدم مشهور.
کیانیان: مرسی.
خویی: آدممشهور. کسی که شهرت دارد.
مجری: [توضیح میدهد] داشتند پنج دسته آدم مشهور را هم میگفتند.
کیانیان: برای همین میخواهم بحث مشخص شود که راجعبه چی حرف میزنیم…
خویی: [صدایش را بالاتر میبرد و میگوید] بله داشتم عرض میکردم که مثلا فرض کنید در این منطق آقای گلشیری متهم میشود به غامضنویسی و سختنویسی. به بدنویسی. اساسا اتفاقی که اینجا میافتد این است که نثر گلشیری و مانند گلشیری از بین میرود و یک نثر روزنامهای وارد ادبیات ما میشود.
یزدانیخرم: [چشم از میز برمیدارد و به حالت غرغری زیرلب البته به گونهای که دیگران بشنوند میگوید] بحث زیباییشناختی است. چه ربطی دارد.
[همهمه میشود. خویی و کیانیان همزمان با هم صحبت میکنند و کلامشان چندان واضح نیست. یزدانیخرم روی از خویی برمیگرداند، سگرمههایش را در هم میکشد و دهانش را کج میکند. شنیده میشود که کیانیان درخواست میکند زمانبندی رعایت شود.]
خویی: [همزمان با صحبتهای کیانیان طوری که صدایشان در هم میپیچد، با لحنی حاکی از ناراحتی میگوید] هرزمانی که بگویید من تمام میکنم.
کیانیان: نه میخواهم یک زمانبندی بدهیم که مثلا شما ده دقیقه… یک ربع…
یزدانیخرم: [کلام کیانیان را قطع میکند و بحث را به چند دقیقه قبل برمیگرداند که صحبت از گلشیری و گلستان بود و میگوید] شما گلشیری دوست دارید چه ربطی به گلستان دارد؟ من هم بارسلون دوست دارم شما رئال دوست دارید. [ریشخندی میزند].
خویی: من جمعبندی میکنم در پنج دسته آدم مشهوری که میخواستم عرض کنم. یکی سلبریتیهای صنعت فرهنگند. مثلا نمونه اعلای سلبریتیهای صنعت فرهنگ در ایران گوگوش است و بعد از انقلاب مجریها و مداحها در زمان کنونی آن سلبریتیها [هستند]. یعنی من میبینم که نیرویی فراتر از خود آن شخص وجود دارد که او را جلو میبرد. نیرویی او را پخش زنده تلویزیون یا روی جلد تمامی مجلات میگذارد و غیره. این نوع از… [از گفتن چیزی صرفنظر میکند و ادامه میدهد]
حالا، دومین نوع سلبریتی، سلبریتی کالتی است. یعنی درون یک گروه است. خیلی این سلبریتی کالتی شبیه مذهب است. خیلی Feels Like a Religion. باز دوباره اعلاترین نمونه سلبریتی کالتی به نظر من تتلو است. یعنی خودش یک خردهفرهنگی دارد که این خردهفرهنگ، ویژگیها، اصطلاحات و عباراتی دارد و کارهایی درون آن انجام میگیرد که [آن را] از دیگران متمایز میکند. مثلا در ایران سلبریتی کالتی پروموت نمیشود. فرض کنید سلبریتی کالتی که پروموت شده، به این معنا که طرفداران زیادی برایش حاصل شده این آقای عرفان [منظورش محمدعلی طاهری، رهبر عرفان حلقه است] است. منتهی در یک نظام سرمایهداری این سلبریتی در یک گروه مشخصی بازاریابی میشود و اساسا این نوع از سلبریتی خیلی مورد اقبال بازار است؛ به این خاطر که با یک بازاریابی مشخص امکان فروش مشخصی در میان گروه معلوم و مشخصی دارد. یعنی شکل بازاریابیاش خیلی ساده و راحت است.
گروه سوم، در واقع سلبریتیهای پابلیک هستند. یعنی افراد مشهوری که حرفههایی دارند که لاجرم آن حرفهها ایشان را معروف میکند؛ مثل خوانندگی و بازیگری. این نوع از سلبریتیها در وضعیت کنونی ما همان چیزی است که عرض کردم. در سطح اقتصادی نمیتوانند… یعنی این ادعا که من صرفا دارم از توانایی خودم در جهت امر اقتصادی و بهرهبرداری اقتصادی استفاده میکنم، ادعاییست که نمیشود پذیرفتش.
کیانیان: یعنی چه؟ ببخشید.
خویی: همانچیزی که عرض کردم. امر اقتصادی صرفا درون خودش باقی نمیماند.
کیانیان: نه ببینید آنها حرفهای… مثلا سلبریتی پابلیک مثل خواننده، بازیگر و …
خویی: [کلام کیانیان را قطع میکند و میخواهد توضیح بدهد] خیلی ساده بگویم این است که قدرت سرمایه…
کیانیان: همیشه اگر ساده بگویی ممنون میشوم.
خویی: قدرت فرارسانهای که او را در اختیار میگیرد و میگوید بیا بازیگر من شو…
یزدانیخرم: [برافروخته و بدون آنکه نگاهش را از زمین بردارد] کی به اختیار میگیرد؟ حاکمیت؟
خویی: نه. هرکی
[یزدانیخرم و کیانیان همزمان با هم و با عصبانیت میپرسند: کی؟]
خویی: من. من. من. من میگویم آقای کیانیان شما میآیید من میخواهم یک فیلم بسازم برای من بازیگری کنید؟
کیانیان: ببین تا پول نداشته باشی نمیتوانی بگویی.
خویی: دارم.
کیانیان: خب پس میشود سرمایه. منظورتان سرمایه است.
خویی: بله. جواب شما چیست؟
کیانیان: نه، نه، نه. من جواب نمیدهم.
خویی: [کلام کیانیان را قطع میکند و میگوید] من همین را میگویم. شما باید جواب بدهید و بگویید پولت از کجا آمده؟
کیانیان: اجازه بده. شما دارید تقسیمبندی میکنید؛ درست است؟ قسمت سومتان شده سلبریتی پابلیک.
خویی: آقای کیانیان من که…
کیانیان: اجازه بده. به خدا من اجازه دادم، شما چندساعت است دارید حرف میزنید. همینجوری کلی که نمیتوانیم از همهچیز رد شویم. یک، فرهنگی؛ دو، کالتی؛ سه، پابلیک. پابلیک میگویید کسی است که از او استفاده میشود.
خویی: نه.
کیانیان: پس چیست؟ میشود بگویید؟
خویی: [با عصبانیتی در صدایش] فردی است که حرفهاش لاجرم او را مشهور میکند.
کیانیان: یعنی چی؟
خویی: یعنی حرفه من خوانندگی است. لاجرم در کار خوانندگی افراد باید بیایند، بنشینند و به من نگاه کنند. حرفه من بازیگری است.
کیانیان: آره. اقتصادیاش چه بود؟
خویی: حالا من این توان حرفهای را دارم و این مشهوربودن را دارم. اگر این برای من پول نشود به چه دردی میخورد؟
کیانیان: نه ببین…
یزدانیخرم: [با صدایی بلند] برادر! میل جاودانگی! تو را خدا یک ذره ریمون آرون هم بخوانید.
مجری: آقای یزدانیخرم اگر موافق باشید، اجازه بدهید کمی منظم جلو برویم.
کیانیان: ایشان گفت که این سلبریتی پابلیک کسی است که به یک نیروی اقتصادی تبدیل میشود که اقتصاد از او استفاده میکند.
خویی: نه، من این را نگفتم.
کیانیان: خب جوری بگو که من بفهمم.
خویی: سلبریتی پابلیک کسیست که در بازار حرفهاش را میگذارد و مثل تمامی افراد دیگر حرفهاش متقاضی دارد.
کیانیان: کار میکند.
خویی: بله اما مسئله من این است که در همه حرفهها و در مورد سلبریتی و شهرت هم همین است که چیزی که من از حرفه دارم و تواناییای که دارم صرفا تبدیل به سرمایه اقتصادی نمیشود.
کیانیان: ببینید این سومی را شما میگویید پابلیک. پابلیک یعنی کسی که خواننده است یا بازیگر یا نقاش. شغلی دارد و این شغلش باعث درآمد میشود. اقتصاد این وسط چیست؟
خویی: [بُعد] اقتصادی این است که شغلی که باعث شهرتش میشود، درآمدزا هست یا خیر؟
کیانیان: معلوم است. مثل همه کارها.
خویی: خب همین. مسئله این است که درآمد این سلبریتی یا این شخص پابلیک چون درون پابلیک اثرش به منصه ظهور میرسد، باید درآمد را ببینم آیا…
کیانیان: این باید را شما از کجا میآورید؟
خویی: امر اخلاقی است.
یزدانیخرم: آهاااان.
کیانیان: اگر امر اخلاقی باشد که دیگر باید وجود ندارد.
خویی: چرا؟ شما با اوج کار میکنید؟
کیانیان: نه.
خویی: چرا؟
کیانیان: دوست ندارم.
خویی: دوست ندارید؟
کیانیان: آره دوست ندارم.
خویی: آخر این که نمیشود.
کیانیان: چرا نمیشود؟
یزدانیخرم: شما چرا دانشگاه علامه تدریس میکنید که روی خون جوانان وطن بوده؟
خویی: دانشگاه علامه روی خون جوانان وطن بوده؟
یزدانیخرم: آره. آره. آره.
خویی: من دارم از مردم پول میگیرم.
یزدانیخرم و کیانیان [همزمان با هم]: خب من هم دارم از مردم پول میگیرم.
خویی: سازمان اوج مردم است؟
[همهمه میشود]
کیانیان: من با اوج کار نمیکنم.
خویی: چرا؟ سوال من این است.
کیانیان: دوست ندارم. به سلیقه من نمیخورد.
مجری: اینطور بحث پیش نمیرود.
کیانیان: خب شما مدیریت کنید.
خویی: من عرایضم تمام شد.
یزدانیخرم: خدا را شکر.
کیانیان: ببینید میخواهم به این نکته برسیم… [جای خود را با یزدانیخرم جابهجا میکند چون تکانخوردنهای زیاد یزدانیخرم باعث میشود نمایشگر پشت سرش تکان بخورد و بیم افتادن آن میرود]. پابلیک یعنی کسی که کاری بلد است و از کارش درآمد دارد. خب بقال هم همین است.
خویی: [با اینکه گفته بود صحبتهایم تمام شده، جواب کیانیان را میدهد] نه.
مجری: آقای خویی لطفا شما اول دو دسته دیگر را بگویید.
کیانیان: نه من میخواهم اول یکیش روشن بشود. ببینید بقال، میوهفروش…
خویی: ببینید برانگیختهشدن شما در همین سلبریتی پابلیک به همین خاطر است که احتمالا خودتان را متعلق به این گروه سلبریتی میدانید.
کیانیان: من اصلا خودم را به هیچ گروهی متعلق نمیدانم.
خویی: ذیل تعریف آقای کیانیان. احتمالا خودتان را ذیل این تعریف میدانید و این برانگیختهشدن احتمالا به این معناست که میخواهید این سلبریتی پابلیک را صرفا در حد فردی حرفهای که حرفهاش را میفروشد تقلیل دهید. من عرضم این است که…
کیانیان: خب شما که میخواهید تکثیر بدهید چیست؟
خویی: عرضم این است که…
کیانیان: من چیام؟ من بازیگرم که یک عدهای از بازیگری من خوششان میآید و تماشا میکنند.
خویی: عرضم…
کیانیان: و پول میدهند میروند سینما.
خویی: پس چرا با اوج کار نمیکنید؟
کیانیان: ببین میخواهی من را بکشانی گوشه رینگ. من از شما چون ۷۳ سالم است…
خویی: مخلصیم
کیانیان: و تمام این دورهها را گذراندهام، بلدم.
خویی: میدانید یک چیزی که من در دانشگاه به آن معروف بودم چه بود؟ بچهها به من میرسیدند میگفتند «یه رضا کیانیان آژانس شیشهای برو.» ما مخلص شماییم.
کیانیان: من هم مخلصم. من میگویم در پابلیک میخواهی چیزی را به چیز دیگری وصل کنی.
مجری: حالا آقای کیانیان اگر اجازه بدهید…
کیانیان: اجازه بدهید. ببین یکی یکی جلو میرویم. پابلیک باید روشن شود. من میگویم از میوههای یک میوهفروش هم مردم خوششان بیاید همه از خیابان فلان بلند میشوند میروند از او میخرند. یک عده هم از او نمیخرند. بازیگر هم همینجور است.
خویی: آیا آن میوه واجد معناست؟
کیانیان: معلوم است که واجد معناست. اگر واجد معنا نباشد که اصلا در زندگی وجود ندارد.
خویی: نه، معنای میوه چیست؟
کیانیان: معنای میوه این است که شما لذت میبرید. خوشت میآید. سر فصل منتظرش هستی که بیاید. اگر پول داشته باشی خوبش را میخری که حالش را ببری.
خویی: بنابراین واجد تمام معانی مثبت و بالاخره ارزشمند است.
کیانیان: بله.
خویی: حالا من این سوال را از شما دارم. آیا بازیگری میتواند در کاری بازی کند که واجد معنایی غیرمردمی باشد؟
کیانیان: نمیفهمم یعنی چه. اول باید مردم را معنی کنیم تا بعد بگوییم غیرمردمی یعنی چه.
خویی: مورد پذیرش دیگر.
کیانیان: یک عدهای مورد پذیرش یک عده هستند و یک عده مورد پذیرش عدهای دیگر.
خویی: [به کنایه] پس بیاییم یکدیگر را قضاوت نکنیم؛ نه؟
کیانیان: من قضاوت نکردم.
خویی: نه من هم همین را میگویم که من قضاوت میکنم. مسئله من این است که من معنا را قضاوت میکنم.
کیانیان: من بازیگری هستم که یک عده از من خوششان میآید و یک عده هم از من خوششان نمیآید. آن فبها این کفها. دوست دارد از باشگاه رضا کیانیان خوشش میآید و پول خرج میکند. یک عده هم خوششان نمیآید. ما یک همکلاسی داشتیم استاد که حرف میزد اینجوری بود [حالتی آماده به سخنگفتن را با چهرهاش نشان میدهد]. بعد استاد که میگفت چه میخواهی بگویی، میگفت هیچی. میگفت پس چرا اینجوریای؟ شما هم هنوز حرف من تمام نشده یعنی حرف من را گوش نکردید…
خویی: آخر میدانید دلیلش چیست؟
کیانیان: مثل الآن…
خویی: آخر شما یک مغلطهای…
کیانیان: عزیزم مثل الآن.
خویی: شما دارید مغلطه میکنید.
کیانیان: من مغلطه میکنم؟ شما میدانید که این حرف، حرف زشتیست.
خویی: نه لزوما.
کیانیان: از نظر من زشت است.
خویی: من عذرخواهی میکنم.
کیانیان: مرسی.
خویی: ولی یک…
کیانیان: [با صدایی بسیار بلند] نه. اجازه بده من حرف بزنم آقا. [سکوت حکمفرما میشود]
یزدانیخرم: اینها را از کجا پیدا میکنند؟
کیانیان: [با عتاب سخن میگوید] قبل از اینکه شما حرف من را گوش کنید و هضم کنید، چرا دارید به من جواب میدهید؟ پس حرف من را لطفا گوش کن، هضم کن و بعد جواب بده. شما جواب تمام سوالات عالم را در ذهنت داری. خب من میگویم اینجوری نیست. من میگویم پابلیک یعنی آقا، طبق حرف خودت، کسی که هنری دارد؛ خواننده است، نویسنده است، نقاش یا بازیگر است و مردم او را میشناسند و هنر او را میخرند. غیر از این است؟ بفرمایید.
خویی: من جسارت کردم گفتم…
کیانیان: لطف کنید دیگر وسط حرف همدیگر حرف نزنید.
خویی: جسارت کردم. من را ببخشید ولی مقصودم این بود که شما حرف بنده را میگیرید به یک نحو دیگری خودتان تحریف میکنید که آن حرف بنده نیست.
کیانیان: شما حرف خودتان را تعریف کنید.
خویی: من عرض کردم خدمتتان که همواره سلبریتی، فرد مشهور، زمانی که میخواهد حرفهاش را به فروش بگذارد، نوع تبدیل شهرتش به سرمایه اقتصادی در حد اقتصادی باقی نمیماند و واجد معنا میشود. بنابراین سوال من این خواهد شد که اولا سرمایه فرارسانهای که این سلبریتی را در اختیار گرفته و هرچیزی میتواند باشد، میتواند شخص، گروه یا حاکمیت یا هرچیزی باشد، آن سرمایه را قضاوت میکنم. ثانیا معنایی که در آن کار است را هم قضاوت میکنم.
کیانیان: یک لحظه اجازه بدهید. [خطاب به مجری ادامه میدهد] یک زمانبندی درستی داشته باشید. هرکسی که نمیتواند تا ابد حرف بزند. بگویید جواب این یک دقیقه است.
مجری: بسیار خب. جناب آقای کیانیان. اگر ممکن است در حد ۱۵ دقیقه شما نکتههایتان را هم درباره صحبت آقای دکتر…
کیانیان: نه، نه. من الآن نمیخواهم ۱۵ دقیقه بفرمایم. من صحبت ایشان را که پنج دسته بود، سومی را که گفتند پابلیک که منم این را روشن کنند.
مجری: شما از منظر خودتان بفرمایید چون آقای یزدانیخرم هم باید صحبت کنند.
کیانیان: نه ایشان هم باید بفرمایند. دوتای دیگر را هم باید بگویند. پابلیک منم. چون تتلو من نیستم، گوگوش هم من نیستم.
[مجری میخواهد چیزی بگوید که کیانیان برآشفته میشود و با فریاد سخن میگوید]
کیانیان: آقا جون! قربونت برم! تو مدیر جلسهای. خیلی جالب است. مدیر جلسه خودش جلسه را به هم میریزد.
مجری: چون خودتان فرمودید خواستم بگویم.
کیانیان: نه من هیچی نفرمودم.
یزدانیخرم: ببینید من در این بحث آدم کمتجربهای نیستم و خیلی هم نوشتهام. جلسه تشکیل داده شده که جریان مارکسیستی شکستخورده دانشگاهی خودی نشان بدهد.
خویی: [کلام یزدانیخرم را قطع میکند و میخواهد چیزی بگوید] من فکر میکنم…
یزدانیخرم: [با فریاد] لطفا ساکت باش. من به مهربانی آقای کیانیان نیستم.
کیانیان: شما هرچه خواستید گفتید. ما هم گوش کردیم.
خویی: من به شما دو بزرگوار توهینی کردم؟
کیانیان: بله به من میگویی مغلطهکار. به من میگویی کسی که قدرت سرمایه از من استفاده میکند. اینها را به من گفتهای. اینها همهش توهین است.
خویی: آقای کیانیان! آخه توهین؟
مجری: آقای دکتر اجازه بدهید آقای یزدانیخرم صحبت کنند.
کیانیان: بقیه هم انسان هستند. زمان دارند. بگذار حرف بزنند.
[یزدانیخرم قصد ترک جلسه را دارد که کیانیان منصرفش میکند]
مجری: ما میخواهیم نگاه مقابل را هم داشته باشیم.
کیانیان: شما مدیریت نمیکنی عزیز من.
مجری: تلاش میکنم مدیریت کنم اگر امکانش باشد. جناب آقای یزدانیخرم شما نظرتان را درباره موضوع بفرمایید…
کیانیان: [سخنان مجری را قطع میکند و خطاب به یزدانیخرم میگوید] بگذار من چیزی بگویم تا شما کمی آرامتر شوید. ایشان تعریفی از سرمایه دادند. سرمایه چیزیست که یک عدهای کار میکنند، بهرهای تولید میکنند و آن بهره را یک نفر دیگر استفاده میکند. کارگر بدبخت است، توسریخور است، نمیفهمد، شعور ندارد و فقط از او استفاده میکنند و سرمایهدار پولها را میخورد. این همین بدبختی است که امروز سر ما آمده است.
خویی: من اینها را گفتم؟
کیانیان: [محکم بر روی میز میکوبد و میگوید] یکبار دیگر حرف بزنی من بلند میشوم و میروم. یکبار دیگر حرف بزنی من میروم.
یزدانیخرم: [در حالی که آماده رفتن میشود، زیر لب میگوید] چقدر این مردک بیادب است.
مجری: آقای کیانیان خودتان را کنترل کنید.
کیانیان: ایشان [به خویی اشاره میکند] باید خودش را کنترل کند و شما باید کنترل کنید. عین مسیح اینجوری میکنید [دستهایش را به نشانه نمیدانم، از هم باز میکند]. آقا حرف نزن وقتی یکی حرف میزند. وقتی یک نفر حرف میزند شما حرف نزن.
یزدانیخرم: [حرف] نزند میمیرد. فقط حرف میزنند… [صدا واضح نیست] به کثافت مارکسیست کشیدن. [جلسه را ترک میکند و در حین ترک جلسه رفتاری دور از ادب مرتکب میشود که در فیلمی که از نشست منتشرشده قابل رویت است]
خویی: [خطاب به یزدانیخرم که دارد جلسه را ترک میکند صدایش را بالاتر میبرد و میگوید] آقای یزدانیخرم. مجله ماهنامه [منظور مهرنامه است]، تجربه و امثالهم…
کیانیان: [با فریاد] حرف نزنی چی میشی؟ من هم مچکرم. حرف میزند. دوست دارد حرف بزند. [اول کیانیان و بعد خویی برمیخیزند. حضار هم از جایشان بلند میشوند]
خویی: [خطاب به کیانیان] شما از دهن من چرا حرف میزنید؟
کیانیان: برای اینکه جملهای که گفتی را نگفتی.
خویی: شما تعریف سرمایه را…
کیانیان: [فریاد بسیار بلندی میکشد] درست حرف بزن. درست حرف بزن… ساکت باش.
خویی: [خویی با صدایی آرام میگوید]هستم.
کیانیان: [همچنان با همان فریاد بلند] نیستی.
خویی: [آرام] الآن هستم.
کیانیان: [کمی آرامتر میشود] آره. پس هروقت من جملهام تمام شد حرف میزنی.
خویی: تمام شده دیگر.
[در حین این صحبتها یکی از آن دو، دیگری را دوبار توأم با خشونت لمس میکند.]
کیانیان: [دوباره با فریاد و عتاب] بشین. بشین. هرچه دوست دارد میگوید. بشین. [هردو نفر مینشینند]
خویی: شما هرچه دوست دارید میگویید.
کیانیان: تعریف سرمایهات را دوباره بگو. فقط سرمایه. هیچچیز دیگری هم نگو.
خویی: ما چهار نوع سرمایه داریم…
کیانیان: ببین اینجا کلاس دانشگاه نیست من هم دانشجویت نیستم. سرمایه را شما این ضبط شده و هست [به سمت دوربین سوم نشست اشاره میکند]. شما گفتید سرمایه یکی کار میکند و یکی دیگر بهره میبرد. نگفتید؟
خویی: نه این ارزش مازاد بود. بهرهکشی.
کیانیان: بهرهکشی. گفتی دیگر؟
خویی: بله.
کیانیان: بهرهکشی یعنی اینکه…
خویی: [کلام کیانیان را قطع میکند و توضیح میدهد] ولی ربطی به خواستن و نخواستن کارگر…
کیانیان: گفتم یکبار دیگر حرف بزنی…
خویی: [بیتوجه به سخنان خود میخواهد ادامه بدهد] و نفهمیدن…
کیانیان: [فریاد بسیار محکمی میزند] گوش کن.
[یکی از حضار نشست خطاب به کیانیان میگوید همین حالا برو بیرون آقای کیانیان. کیانیان پاسخی توهینآمیز به او میدهد و جلسه به آشوب کشیده میشود. در میان سروصدای حضار کیانیان همچنان در حالی که خود ایستاده و خویی نشسته بر سر او فریاد میکشد و میگوید «گوش کن. بین صحبت کسی حرف نزن.» کیانیان میخواهد صحنه را ترک کند که یکی دیگر از حضار رفتار او را نادرست میخواند. کیانیان روبهروی او میرود و با او به تندی صحبت میکند. صدایش به قدری بلند است که بعضی از حضار گوشهایشان را میگیرند و یکی از حضار به گریه میافتد. با ترک جلسه از سوی دو سخنران دیگر، خویی از حضار عذرخواهی میکند و به تکمیل بحث خود و پاسخ به پرسشهای حضار در جلسه میپردازد. ]
خب من به عنوان کسی که اتفاقا نوع استدلالات و منطومه فکری دکتر خوئی رو قبول دارم متاسفم که ایشون کاملا بی پرنسیب و بی ادب بودند. لازمه گفتگو، سکوت و شنیدن است که ایشان همانطور که آقای کیانیان گفت آنجا را با دانشگاه و کلاسش اشتباه گرفته بود. با سکوت و احترام به کلام طرف مقابل و وقت دادن برای بیان ایدهی رو به رو باعث میشویم بحث گل کند و جلو برود. نکته دیگر آنکه به نظرم مجری در حد و اندازهی این نشست نبود و مدیریت خوبی نداشت. امید که در نشست های بعدی از مجری توانمندو ذی نفوذی استفاده شود. ممنون از شما بابت انتشار دقیق رخداد.
جریان سلبریتی ها در این کشور فقط بلدند گوش هایشان را بگیرند و فریاد بکشند. حرف هیچ منتقد یا مختلفی را برنمیتابند آقایان معتقد به آزادی بیان:)
اگر معیار قضاوت را همین متن منتشر شده بگذارم و فرض نیز بر این باشد که متن کاملا وفادار به عین صحبت هاست, باید بگویم که صرف نظر از ضعف مجری در کنترل جلسه , واکنشهای اقایان کیانیان و یزدانی خرم را بسیار شخصی , ناسنجیده و حاکی از نگرانی دیدم. انگار خود را مصداق بخشی از حرفهای اقای خویی دیده و سراسیمه به دنبال بر هم زدن جلسه بوده اند که تاسف بار است.