همۀ ما ورزشکار، هنرمند و در کل مشاهیر مورد علاقۀ خویش را داریم که آنها را دنبال کرده و شاید ستایش میکنیم. اما گاهی اوضاع کمی پیچیدهتر میشود. ممکن است فردی را ببینیم که بخاطر فوتبالیست مورد علاقهاش به دیگران پرخاشگری میکند. یا نوجوانی که خیالِ عشق بازیگر مورد علاقهاش وی را کاملاً مجنون و از ادامۀ زندگی شخصی خویش ناتوان کرده است. امروزه که به لطف تکنولوژی، ارتباطات و توانایی تولید معنا سهل و جهانی شده، مشاهدۀ چنین افرادی آسانتر است. در فضای مجازی بسیار میبینیم که برخی بیش از حد درگیر سلبریتی مورد علاقۀ خویش هستند. اما سوال اینجاست که مرز اختلال کجاست و دلیل این مسئله چیست؟
«رابطة فرااجتماعی» یا یکطرفه، رابطهای روانشناختی است که ارتباط در آن متقابل نیست و یا همانطور که از نامش پیداست، یکطرفه است. وقتی حین تماشای فیلمی ترسناک، یکباره میگوییم «نه! اونجا نرو» یا وقتی در حال تماشای ورزش مورد علاقة خویش بر سر بازیکنان فریاد کشیده و بهشان غر میزنیم، با اینکه میدانیم صدای ما را نمیشنوند، چنین اعمالی را نمیتوان مریضی یا اختلال نامید، به ویژه که امروز در عصر شبکههای اجتماعی به نوعی همة ما کنشگر روابط فرااجتماعی هستیم. اما شکل خاصی از رابطة فرااجتماعی وجود دارد که به آن «پرستش سلبریتی» میگویند. تحسین بیش از حد و مرضی فرد نسبت به آدمی معروف که گاهی به سان علاقۀ مفرط به زندگی یک سلبریتی آشکار میشود.
طبق تحقیقاتی که مک کاچن و همکارانش انجام دادند، دریافتند که سه الی پنج درصد افراد در پاسخ به آیتمی که ساختار مرزی را بررسی میکرد، پاسخ دادند: «اگر سلبریتی مورد علاقهام کاری غیرقانونی از من بخواهد، آن را انجام میدهم». همچنین بیست درصد جمعیت بیان کردند که «سلبریتی مورد علاقهام، همدم روحی من است و اگر بمیرد، من هم نمیخواهم زنده باشم.» پژوهش مک کاچن نشان داد که بین پرستش سلبریتیها و ضعف عملکردهای شناختی رابطهای ضعیف اما ثابت وجود دارد. این پژوهش ثابت کرد که درگیری عمیقتر با سلبریتی، به طور مستقیم با ضعف عملکرد در کارهایی که نیازمند تمرکز هستند مرتبط است. چنین الگوهای رفتاری ناسالمی را بارها دیدهایم. اما هنوز کاملاً مشخص نیست که افراد با بیماریهای روانی درگیر مسئلة پرستش سلبریتی میشوند، یا پرستش بیمارگونة یک سلبریتی باعث بروز اختلالات روانی میشود؟ یا اینکه هر دو مورد دخیل بوده و تاثیر میگذارند. در کل این مبحث نیاز به پژوهشهای بیشتری دارد.
پژوهش دیگری در انگلستان دربارۀ پرستش سلبریتیها به این نتیجه ختم شد که ممکن است بین پرستش سلبریتیها و سطح تحصیلات رابطۀ معنیداری وجود داشته باشد، افراد با سطح تحصیلات بالاتر، کمتر شیفتۀ یک سلبریتی میشوند. همچنین این پژوهش ثابت کرد که افراد شاغل و متاهل کمتر درگیر سلبریتیها میشوند، چرا که وقت کمتری برای پرداختن به آنها دارند.
یکی از رویکردهایی که در ریشهیابی مسئلۀ پرستش سلبریتیها میتوان از آن کمک گرفت، روانکاوی است.
روانکاوی بیان میکند که هر فرد حین رشد، جایی با والد غیرهمجنس خویش هویتیابی میکند و به سان یک الگوی اصلی رفتارهای والدش را میآموزد. اما اگر والدِ نسبتاً خوب و حمایتگری در کار نباشد مشکلاتی پیش میآیند. مثلا والدی از کودک سوءاستفاده میکرده است. آن وقت کودک عشق و امنیت را تجربه نمیکند. در آینده ممکن است فرد به صورت وسواسگونه درگیر مسائلی چون پول و قدرت شود، چون به نوعی میخواهد جای خالی امنیت را با پول و قدرت پر کند.
پیرو الگویی که در بالا ذکر شد، میتوان گفت وقتی فرد به صورت مرضی درگیر یک سلبریتی میشود، احتمال وجود مشکلاتی با والد در کودکی با بسیار زیاد است. چنین فردی ناخودآگاه این سلبریتی را به عنوان یک والد ایدهآل میبیند و اتفاقاً چون این والدِ جدید دستنیافتنی و تصویری خیالی است، علاقه و درگیری فکریِ فرد نسبت به والد ایدهآل (سلبریتی) همواره در فانتزیهایش تکرار و تحکیم میشوند.
کمی به خود سلبریتیها بپردازیم: یکی از تکنیکهایی که سلبریتیها از آن برای جذب و نگه داشتن مخاطب استفاده میکنند، هویتبخشی به طرفدارانشان است. برای مثال لیدی گاگا طرفدارانش را «هیولاهای کوچک من» نامیده و امیر تتلو طرفدارانش را «تتلیتی» میخواند. طرفداران عمدتاً این اصطلاحات را پذیرفته و برخی خود را تحت چنین عناوینی معرفی میکنند. میتوان حدس زد که درگیری مفرط نسبت به یک سلبریتی و هیجان بیش از حد نسبت به عضوِ گروه بودن (مثلاً تتلیتی بودن) ممکن است به نقصهای هویتی فرد نیز مربوط باشد. اما چنین حدسی نیازمند تحقیقات و پژوهشهای تکمیلی است.
اما در حقیقت اکنون کارکردهای اصلی سلبریتیها در دو مسئلۀ ایدئولوژی و اقتصاد است. قدرتها همیشه به دنبال ساختن سوژۀ ایدهآل خود هستند. سوژهای پرداخته و بزک شده تا الگویی برای شهروندان باشد. افرادی که شبیه به سوژۀ ایدهآل نمیشوند و آن را نمیپذیرند، دیگری و مزاحم هستند. کارکرد سلبریتیها در اقتصاد یا برندسازی را مک کراکن در سال 1989 بررسی کرد و سه مرحله برای آن در نظر گرفت:
نخست سلبریتی با یک معنی همبسته میشود (آلبرت اینشتین تبدیل به نماد نبوغ شده بود).
سپس در مرحلۀ دوم معانی با محصولات همبسته میشوند. («بچه اینشتین» نام کمپانیای است که محصولات کودکان میسازد و اینطور القا میکند که اسباب بازیهایش باعث افزایش هوش کودکان میشوند).
در مرحلۀ آخر مصرفکنندگان با خرید و استفادۀ این محصولات معانی را میپذیرند.
اما چند درصد از هزاران کودکی که این محصولات را در اختیار داشتند تبدیل به نوابغ شدند؟ اگر بگوییم احتمالاً نزدیک به صفر، غلو نکردهایم.
در نهایت میتوان گفت در این زمانه که ممکن است فردی به واسطۀ یک کلیپ خندهدار، در لحظه به سرعت معروف و به همان سرعت فراموش شود، مهمترین مسئله در این میان نقش مخاطب است. همانطور که هر غذایی را نمیخوریم، هر فیلمی را نمیبینیم و… باید در رابطه با معانیای که به ذهنمان وارد میشوند نیز به ویژه در فضای مجازی مراقب عمل کنیم. چرا که هر فردی که دنبال میکنیم، هر کلیپی که میبینیم بر ناخوداگاه ذهن ما اثر میگذارد. آیا واقعاً نیاز داریم اراذل و اوباش محل که اکنون سلبریتی شدهاند به ما درس زندگی بدهند؟ و آیا بازیگر مورد علاقه ما نیز به همان اندازه که درگیرش هستیم درگیر ما است؟
بسیار عالی