به گزارش خبرنگار آثاروما، کمی بیش از یک قرن پیش از پدری ایتالیایی و مادری ایتالیایی-آمریکایی به دنیای آدمیان پیوست. احتمالا حتی پدر آرایشگرش هم که رابطهای غالبا از سر محبت با او داشت، در مخیلهاش نمیگنجید پسرکِ تنبلش که بواسطۀ لهجه و تسلطِ ضعیفش به زبان انگلیسی در مدرسه مورد آزار و تمسخر سایر همکلاسیهایش قرار میگرفت و تنها سرگرمیاش تا نوجوانی نواختن درامزهای عاریهای از َسر بیکاری بود، روزی به چُنان سوپراستاری بدل شود که جهان فرهنگ و هنر را دستخوش تأثیرات گستردهای از حضورِ خویش کند.
حبسکردن «ابرستاره»ها در قامت یا شمایلِ شغل، عنوان یا یکچیزِ خاص تقریبا ناشدنی است مثلا، او را چه باید بنامیم تا حقِ مطلب را آنطور که شایسته است ادا کند: خواننده، بازیگر، کمدین، نمادِ عصر طلایی تلویزیون، مردی با حنجرۀ روحنواز، جذابِ دلفریب؟ هیچکدام بهتنهایی بیانگر خاصیتِ جادوییاش نیست، مگر «پادشاهِ باحال» – King of Cool – که لقبش شد؛ و ماند. تا پایانِ عمر.
بیشک، دین مارتین یکی از نمادهای اساسی فرهنگ و هنر در قرن بیستم است که با حضور مؤثرش، جهانیان را با فیلمها، تلویزیون و موسیقی و صدای حیرتانگیزش سرگرم کرده است. بسیاری از رفقای کودکیاش در اوهایو تا فرانک سیناترا و جری لوئیس و بعدها هوادارانش، او را «دینو» صدا میزدند. پس ما هم یکی از آنها!
در ادامه، مختصر و مفید از سهفیلمِ پیشنهادی آثاروما برای تماشا و مرور کارنامۀ سینمایی دینو برایتان نوشتهایم. مسلما گزینش تنها سهفیلم از آنهمه فیلمِ خوب، مهم و بعضا مهجور کار راحتی نیست، ولیکن مبنای انتخابمان را بر «فیلمهای متفاوتتر» و سرخوشی گذاشتیم که شاید در این روزهای داغ و گرمازده کمکحال باشد. همین که برای مدتی توانِ ایجاد اندک فاصلهای میان شما و حالِ ناخوش داشته باشد، کفایت میکند. فلذا، اگر رَدی از شاهکاری چون «ریو براوو» یا فیلمهای خوبی نظیر «پسران کیتی الدر»، «شیرهای جوان»، «فرودگاه» و دیگر فیلمها در ایننوشتار نیافتید، دلیلش همین است.
- آرتیستها و مدلها. ۱۹۵۵ / فرانک تاشلین
دو دوستِ خُلوچِل را تصور کنید؛ یکی نویسندۀ نسبتا کودن و نهچندان مؤفقِ داستانهای کودکان که «بَتلیدی» را میپرستد و دیگری، نقاش/هنرمندی عصیانگر! و خوشصحبت – خاصه با زنان – که با نقشۀ استفاده از کابوسها و هذیانهای شبانۀ رفیقش، درصدد استفاده از آن بهعنوان منبعی کمنظیر برای تکمیل کتابش برمیآید، اما رفتهرفته سروکلۀ زنانی زیبا از طرف برخی از سرویسهای جاسوسی به زندگیشان باز میشود که بهکل، زندگیشان را تحت تأثیر قرار میدهد. کلیتِ فیلم همین است و قصۀ چندان پروپیمانی در مدتزمانِ نسبتا طولانیاش (در برابر پیرنگ و مایۀ لاغرش) ندارد، اما پر از موقعیتها و ایدههای جذابی است از تقابل هرجومرجگونۀ عشق، منافع سیاسی، امنیت ملی و… که نهتنها لحظهای کمدیِ اثر را از تکوتا نمیاندازد، بل آن را به یکی از بامزهترین اسپایکمدیهای بیادعای دهۀ پنجاه بدل میکند. اینفیلم، پانزدهمین همکاری زوج «مارتین و لوئیس» بود. دینمارتین و جری لوئیس رویهمرفته بهدفعات ایفاگر زوج کمدیشان بودند: هفده فیلم در هفده سال. حتی بیشتر از چیچو و فرانکوی ایتالیایی.
اینفیلم دربارۀ دو دوستِ سختکوش است که در آپارتمانی کوچک با یکدیگر زندگی میکنند. یکی یوجین (جری لوئیس) چُنان دیوانهوار شیفتۀ کتابهای مصور است که شبها خوابش را میبیند و کشمکشِ اصلیِ دوستش، ریک (دین مارتین) هنرمندِی با ذاتِ عصیانگر نیز با او بر سر همین مساله است، اما نهایتا هردویشان در جستوجوی چیزهای واحدیاند: پول و… .
«آرتیستها و مدلها» از چند منظر فیلم مهمی است؛ نخست، در میان شمار زیادی از آثار فرانک تاشلین (بیش از ۷۰ فیلم بلند و انیمیشن کوتاه) اگر نگوییم بهترین، حتما یکی از برترینهای این لیستِ بلندبالاست. دوم اینکه یکی از آخرین همکاریهای مشترکِ یکی از درخشانترین زوجهای کمدی قرن بیستم، پیش از بالاگرفتنِ اختلافات و نتیجتا، جداییِ غمانگیزشان است، که از قضا خروجی نهاییاش هم دیدنیتر از آن است که حتی امروزه گرد کهنگی به خود گرفته باشد.
رویکردِ ضدِ کمیکبوکی فیلمِ تاشلین که خود، فعالیتهای قابل توجهی در اینزمینه (دستکم از حیث کمیت!) در رستۀ ادبیات کودک و نوجوان به ثبت رسانده بود، زمانی قابل تأمل و شایستۀ دقتی بیشتر میشود که به جملهای از او در خلال یکی از گفتوگوهایش برمیخوریم. جایی که صراحتا گفته است: «از کودکی از کتابهای مصور متنفر بودم و هر “چرت و پرتیام” که برای روزنامهها و ژورنالها نوشتم و کشیدم، فقط بخاطر پول بوده است»؛ با درکِ این گزاره، همۀ آن مکیدهشدن و پخشوپلاشدنهای مجلات/کتابهایِ یوجینِ مجنون در آن فصلِ پرشتاب و دیوانهوار افتتاحیۀ فیلم، ما را (احتمالا) با خوانشی دیگر از رویارویی فیلمساز نسبت به «چیزهای عامهپسند» و بطورکلی پاپکالچر مواجه میکند. حتم دارم «آرتیستها و مدلها» به چنان تجربۀ شوخوشنگی در تماشای اولبارش بدل خواهد شد که سرگرمنشدن و لذتنبردن از آن را به یکی از سختترین کارهای عالم برای شما بدل خواهد کرد!
- زنگها به صدا در میآیند. ۱۹۶۰ / وینسنت مینهلی
تماشای یکی از فیلمهای تهیهشده توسط آرتور فریدِ افسانهای با نقشآفرینی دینو خالی از لطف نیست؛ خصوصا اگر «رؤیاپرداز تاریک هالیوود» پشتِ دوربین بوده باشد. فرید با آن سبقۀ درخشان در تهیۀ آثاری چون «مرا در سنتلوئیس ملاقات کن»، «واگن دستۀ موزیک»، «زیگفلد فولیز»، «یک آمریکایی در پاریس» (جملگی ساختۀ وینسنت مینهلی)، «آواز در باران» (استنلی دانن و جین کلی) و «زیبای نیویورکی» (چارلز والترز) و شمار بسیاری دیگر از کمدی-موزیکالهای مشهور MGM در یکی از آخرین تجربیات سینماییاش، باز هم سراغِ کارگردان محبوبش رفت؛ اینبار با حضور دین مارتین در نقش اول مرد.
اپراتور سادهدل و خوشسیمایی را تصور کنید که وظیفهاش دریافت پیام برای افرادی است که نمیتوانند تلفن خود را پاسخ دهند و پس از بازگشت به خانه آنها را به مشترکانشان تحویل میدهند. همدلی و صمیمیت او با مشتریانش بهقدری است که نمیتواند در برابر هرگونه سعی و تلاش برای بهبود زندگیِ آنها مقاومت کند!
وینسنت مینهلی در اینفیلمِ دههشصتیاش روایتگرِ زندگی یک اپراتور خدمات پاسخگویی در بروکلین بهنام الا پترسون (جودی هالیدی) است که هرچه پیش میرود، بیش از حد درگیرِ زندگی مشترکین شرکتشان میشود و بهتبع، از چارچوبهای شرکت دورتر. مشتریانِ او افراد گوناگونیاند؛ از آن دندانپزشکِ دیوانهای که حالواحوالش به هرچیزی میماند جز پزشک، تا بازیگر آماتوری که صدای مارلون براندو را تقلید میکند؛ یا آن پسربچهای که الا سعی دارد به او وانمود کند بابانوئل است! این غرقشدگی تا جایی پیش میرود که کمکم رابطهای احساسی میانِ او و یکی از مشترکین ثابتِ شرکت، نمایشنامهنویسی بهنام جفری ماس (دین مارتین) شکل میگیرد. الا روز به روز خطوط قرمز و قواعد شرکت را بیشتر زیرپا میگذارد و کار به جایی میرسد که پیامی با نام و شخصیتی جعلی برای جفری مینویسد تا شخصا با او ملاقات کند؛ و این، آغازی است بر جرقۀ شکلگیری کامرامِ آقای مینهلی در جهانِ پر از رنگ و نوری که با وسواسی مثالزدنی با اتکا به لوکِ بصری فیلمش خلق کرده که در کنار موسیقی و ساندترکهای شنیدنیاش، آن را به یکی از آثار نسبتا مؤفق و دوستداشتنی او در دهۀ شگفتانگیزِ شصت تبدیل کرده است.
- فیلمی از بیلی وایلدر!
تا سالهای طولانی، عدهای زیادی از منتقدان و مخاطبانِ سینما، برچسبِ «شکستِ مفتضحانه» به «مرا ببوس، احمق»ِ بیلی وایلدر چسباندند. فیلمی که توسط اتحادیۀ کاتولیکها محکوم شد، در گیشه شکستِ سنگینی خورد و شماری از منتقدانِ فیلم آن را «شرمآور» خطاب کردند، اما «گذشتِ زمان» همواره عملکردی دقیقتر و فراتر از اینقبیل برچسبها در مواجهه با آثار هنری دارد. اگر صحبت از گزینشِ فیلمی صریح، نیشدار و خندهدار دربارۀ «وفاداری» باشد که بیمحابا خطرناکترین مسائل زندگی زناشویی را با بیرحمیِ محض به ریشخند میگیرد و ایدههای شیطنتآمیزی از ذهنِ مؤلفش در پَسِ این شوخطبعیِ ذاتیاش خوابیده باشد، اینفیلم حتما یکی از توصیههای اساسی نگارنده برای تماشاست.
«مرا ببوس، احمق»، داستان یک معلم حسود پیانو و ترانهسرایی درجهچندم از شهری کوچک بهنام اورویل اسپونر (ری والستون) است که زن زیبایش، زلدا (فلیسیا فار) را برای شبی به بیرون از خانه میفرستد تا بتواند ترانهای را به صاحب کلوپ شبانهای معروف، که خوانندهای بهنام کرونر دینو (دین مارتین) در شرایط سخت دارد، بفروشد.
بخش قابل توجهی از فیلم و کاراکتر کرونر دینو، احتمالا حدیث نفسِ خود دینو است. در اینجا، بیش از همیشه خودش را بازی میکند. خصوصا لحظهای که در پاسخ به اینکه «نظرش دربارۀ بیتلز چیست» به تحقیرآمیزترین حالتِ ممکن پاسخ میدهد. پاسخِ «دینو»ی فیلم بیشباهت به پاسخِ دینوی واقعی نیست. او در یک گفتوگویی پرتیتر در همانسالها، سبک و نوع موسیقی بیتلز را منسوخشده قلمداد کرده بود. از قضا، بلافاصله پس از شروع فیلمبرداری «مرا ببوس، احمق»ِ بیلی وایلدر بود که تکآهنگِLoves Somebody Sometime از دینو منتشر شد و در کوتاهترین زمانِ ممکن، بیتلز را از رتبۀ نخست بیلبورد به زیر کشید.
***
باری؛ نوشتن و خواندن از دینو خستهکننده نیست و میتواند حالاحالاها ادامه داشته باشد. توصیۀ شخصیام این است که پس از تماشای این چند فیلم، آثار دیگر، خصوصا وسترنهایش را هم ببینید و شاید مهمتر از آن، دیسکوگرافی کامل موسیقیاش را بههیچوجه از دست ندهید.
پیشتر اشارۀ گذرایی به بروز و افزایش اختلافات و درگیریها میان دینو و جری کردیم. درحالی نقش و شمایل مارتین بواسطۀ پویایی و چابکی کمترش، روزبهروز بیشتر درحال لِهشدن زیر سایۀ لوئیس بود، که خودِ جری لوئیس شهرتِ اولیهاش را مدیونِ حضور و فعالیت در کنارِ دین مارتین بود. تنش و رقابتِ میان ایندو نتیجتا منجر به جدایی و فروپاشی «مارتین و لوئیس» شد. بخشی از آن واقعیت بود، خصوصا که نقل است سر صحنۀ واپسین همکاریشان، «بزن بریم هالیوود» (1956) حتی کلمهای با یکدیگر حرف نزدند! اما بسیاری از روزنامههای تبلویدِ وقت پا فراتر گذشته و اختلافات را به کینهورزی و دشمنی ایندو نسبت به یکدیگر تعبیر کردند! هرچند که هردویشان بصورت انفرادی نیز توانستند تا سالها بعد به موفقیتهایشان ادامه دهند.
سالها بعد، جری لوئیس در رَد و انکار بخش غلوشدۀ آن شایعات، کتابِ «دین و من: یک داستان عاشقانه» را برای ادای دین به کهنهرفیق/همکارش به رشتۀ تحریر درآورد. در اینکتاب، بتفصیل از دههها آشنایی و همکاریاش با دینو گفته و او را «شریک زندگیاش» خطاب کرده است. در جایی از سطورِ آخرِ فصلِ نهاییاش مینویسد: «به یاد دارم که در تورِ گروهِ راکِDamn Yankees شرکت کرده بودم. زمزمههایی شنیدم. آن بولتنِ لعنتیِ ویرانگر، ساعت ۸:۳۰ صبح روز کریسمس منتشر شد. مات و مبهوت بودم. ترسیده بودم. نمیخواستم هیچکدام را باور کنم. اما واقعیت داشت… این اتفاق رخ داده بود. من شریک زندگیام را از دست داده بودم و ناگهان شکستم. پس از چند ساعت توانستم بهزحمت خودم را جمعوجور کنم، یک جت خصوصی کرایه کردم تا خودم را در اسرع وقت به لسآنجلس، کنار خانوادۀ او برسانم. به فرصتهایی که از دست داده بودیم میاندیشیدم. نمیخواستم دختر و همسرم را مجبور کنم که با من به مراسمِ تدفین بیایند. درواقع، اگر دینو متعلق به بخشی از وجودِ من نبود، خودم هم دوست نداشتم که به آنجا بروم. آه، لعنتی… فکر میکنم مراسم تشییع جنازه از نظر ذهنی، یکی از غیرمتمدنانهترین چیزهای دنیاست. چه دلیلی دارد اگر دربارۀ شخصی چیز خوبی برای گفتن داشته باشید، آن را تا زمانی که زنده است، به صورتش نکوبید!؟»